۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبه

عاشقانه های بی تاریخ. شماره های یازدهم تا بیستم اسماعیل وفا یغمائی


11- میدانم عشق دیوانگی است
میدانم عشق دیوانگی است
نه دیوار میشناسد
نه توفان و نه قانون ونه زنجیر
میدانم عشق
بر لبه ی جنون و دوزخ میرقصد
میدانم عشق، عشق است فقط
بی هیچ تعریف دیگر
با این همه
حتی در آنسوی قانون ودوزخ
میترسم در آغوشت کشم
و گم ات کنم
تابلوی ضمیمه کار اسماعیل وفا یغمایی

12- چون بمیرم
چون بمیرم
اگر مرا ببوسی
بیدار خواهم شد و باز خواهم گشت
به هیاهای یاوه ی جهان و غوغای هیچاپوچ آدمیان،
از تو خیالی با خود به نیستی میبرم
مرا مبوس و بگذار در آن آرام بگیرم
در خیال تو تا ابد




13- وعشق آمد تا دوباره آغاز شوم
فکر میکردم
در این برهوت از پا افتاده ام
و حکایت بپایان رسیده است
زانو زدم وچشم بستم تا بپایان رسم
و عشق آمد از دورها
تا دوباره برخیزاندم
تا دوباره چشمهایم را بگشاید
تا دوباره آغازم کند ای زیبا...
تابلوی ضمیمه کار اسماعیل وفا یغمایی

14- میترسم که پرپر شوی
با اینهمه
جندان دوستت دارم
که نمی خواهمت ببوسم
چندان نازکی ای گل، چندان نازکی
که میترسم
ببوسمت و پرپر شوی در باد...




تابلوی ضمیمه کار اسماعیل وفا یغمایی
15- شباهنگام
شباهنگام
پرده ها فرو می افتند
ودر آنسوی پرده ها
جامه ها فرو می افتند
و در آنسوی جامه ها، تن های عریان
یکدیگر را به سودائی محال در آغوش میکشند
پنهان نمی کنم
که میخواهم پرده ها را فرو افکنم
و جامه ها را
و پس از پرده ه و جامه ها
تن ات را به کناری زنم و تنم را
وآنگاه با جانت در آمیزم با جانم
با جانت......

تابلوی ضمیمه کار اسماعیل وفا یغمایی

16 - تشنه ی هزار خاتونم

پنجره باز است و باد میوزد و غزل
هیچ قانونی در کار نیست
هیچ پرده ای و حیائی و خدائی
که من اینک شاعرم،
پس پنهان نمیکنم ای زیبا، ای یگانه، ای محبوب
که تشنه ی هزار خاتونم، تشنه ی هزار زن
که همه توباشند
و تو همه باشی
می خواهم سپید باشی و زرد و سیاه وسرخ
می خواهم میانه بالا باشی و بلند قامت و کوتاه
میخواهم فربه باشی و چست کاغ و باریک
میخواهم عطر کوه و رود و دریا و جنگل باشی
میخواهم جوان باشی و سالخورده
با گیسوانی به سیاهی شب و سپیدی صبح
زنی که تمام زنان زمین است و زنانی که همه تواند
***
پنجره باز است و باد میوزد و گیسوان تو
پنجره باز است و باد میوزد و لبان تو
پنجره باز است و باد میوزد و چشمان تو
پنجره باز است.....
تابلوی ضمیمه کار اسماعیل وفا یغمایی
اگر ترانه هایم را بخوانم .17


اگر ترانه هایم را بخوانم
اگر ترانه هایم را در کوجه ها بخوانم
خواهند گفت مجنون است این غریبه
این که اندوه در چشمانش میگرید
و شادی بر لبانش میخندد
چه میدانند اینان
اینان که مظلومانه عشق را نمی دانند
ونمی دانند اینان
اگر بخوانم:
اگر هزار لب لبان تر ببوسند
واگرهزار آغوش ترا در آغوش کشند
این دل من است که دور از تو ای محبوب
با دل تو میرقصد
و این دل توست که با دل من
نیمه شب در سینه من  در کنار دل من دل توست
و نیمه شب در سینه تو در کنار دل تو دل من است
که آرمیده است
***
اگر ترانه هایم را درکوچه ها بخوانم
اگر ترانه هایم را درانچه که از عشق میدانم بخوانم
خواهند گفت که مجنون است این غریبه شرقی
این که اندوه در چشمانش میگرید
و شادی بر لبانش میخندد
این که ترا دوست میدارد....
تابلوی ضمیمه کار اسماعیل وفا یغمایی
اگر عشق تو18
***
اگر عشق تو نبود ای عشق من
نه زمین را تاب می آوردم
نه آسمان را ، نه ستارگان را
و نه مردمان را که برای آنها سروده ام
تو یک تکه از زمینی
یک پاره از اسمان
وسوسوی تمام ستارگانی در شب تاریک من
تو یک تن از مردمانی
و بدینسان تاب آورده ام هنوز
زمین و اسمان وستارگان را
و مردمان را....
تابلوی ضمیمه کار اسماعیل وفا یغمایی
  19آتش و آتشکده
***
توئی که در دل من شعله میکشی
در تمام شب دور از من
و منم که در آتش تو میسوزم
در تمام شب دور ازتو
من آن آتشکده ام که بی تو خاموشم
و تو آن آتش که بی من سرگردان
و هر دو آن زائر یگانه
در برابر یکدیگر
و آمیخته با یکدیگر
توئی که در دل من شعله میکشی
تابلوی ضمیمه کار اسماعیل وفا یغمایی
20.به کنارت رسیده ام

پرواز کرده ام در هوای تو
از فراز هزار بیابان تفته
و در زیر هزار خورشید سوزان
و به کنارت رسیده ام
ای عشق
ای چشمه سار زلال
و می هراسم که از تو بنوشم
در تو بال و پر بشویم
و با تو در آمیزم
به عطش تو خو گرفته ام و به آتش تو
و سر در پر میکشم و دیده بر هم می نهم
خفته در عطش
و اندوهگین می اندیشم
به آنانی که عشق را ندانستند
وشادمانه گوش میکنم
صدای زلال ترا
که می رقصی بر موجهای خویش....
 تابلوی ضمیمه کار اسماعیل وفا یغمایی

هیچ نظری موجود نیست:

عاشقانه